معنی قطعه توزیع برق در خودرو

فارسی به عربی

توزیع

توزیع


قطعه قطعه کردن

صنف، فطیره، قطعه


قطعه

جزء، جزیره، قدح، قطعه، کتله، لجنه، لمسه، لوح الزجاج، لوح خشبی، مرور، موامره

لغت نامه دهخدا

توزیع

توزیع. [ت َ] (ع مص) وابخشیدن چیزی میان گروهی. (زوزنی از یادداشت بخط مرحوم دهخدا). پخش کردن. (تاج المصادر بیهقی) (دهار). بخش کردن. (آنندراج) (غیاث اللغات). تقسیم کردن: وزع توزیعاً؛ تقسیم کرد آن را. (ناظم الاطباء). قسمت کردن بین کسان. (از اقرب الموارد):
زآنکه لولاک است بر توقیع او
جمله در انعام و در توزیع او.
مولوی.
|| قسمت کردن بر جمعی، برای کسی. (بحرالجواهر از یادداشت بخط مرحوم دهخدا). سرشکن کردن خرجی را. (یادداشت، ایضاً). بخش کردن بر جمعی برای دیگری. (منتهی الارب). قسمت کردن بر کسان. (از اقرب الموارد):
مجتمع گشتند مر توزیع را
بهر دفع زحمت و تصدیع را.
مولوی (از یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
هم شدی توزیع کودک دانگ چند
همت شیخ آن سخا را کرد، بند.
مولوی (ایضاً).
|| پراکنده کردن. (منتهی الارب) (غیاث اللغات) (آنندراج). پخش کردن چیزی یا خبری:
از پی توزیع گرد شهر گشت
وَز طمع می گفت هر جا سرگذشت.
مولوی.
|| پخش کردن مال را میان کسان. (از اقرب الموارد). || (اِ) مالی که از بخشش کردن ارباب خیر و دهندگان صدقات بر کسی رسد:
مرد هنگامه به افزون تر شود
کدیه و توزیع نیکوتر شود.
مولوی.
کشتیی سازی ز توزیع و فتوح
کو یکی ملاح کشتی همچو نوح.
مولوی.
رجوع به ترکیبهای این کلمه شود.


توزیع شدن

توزیع شدن. [ت َ / تُو ش ُ دَ] (مص مرکب) پخش شدن. قسمت شدن. پراکنده شدن. پاره پاره شدن:
یوسف از زن یافت زندان و فشار
من شوم توزیع بر پنجاه دار.
مولوی.
رجوع به توزیع کردن شود.

عربی به فارسی

توزیع

گردش , دوران , انتشار , جریان , دوران خون , رواج , پول رایج , تیراژ (روزنامه یامجله) , پخش , توزیع , تقسیم , اعطا , تقدیر , وضع احکام دینی در هر دوره و عصر , عدم شمول

فرهنگ عمید

توزیع

پراکنده ‌کردن،
بخش ‌کردن،
(اقتصاد) پخش کردن کالا به‌وسیلۀ تولیدکننده و رساندن آن به مصرف‌کننده،
* توزیع حروف: (ادبی) در بدیع، تکرار نمودن یک حرف در فواصل کم، مانند تکرار حرف «ش» در این مصراع: شب است و شاهد و شمع و شراب و شیرینی (سعدی۲: ۹۱۹)،

فرهنگ واژه‌های فارسی سره

توزیع

پخشایش، پخش

فرهنگ فارسی هوشیار

توزیع

پخش کردن، تقسیم کردن

فرهنگ معین

توزیع

(تُ) [ع.] (مص م.) پراکنده ساختن، تقسیم کردن.

کلمات بیگانه به فارسی

مترادف و متضاد زبان فارسی

توزیع

پخش، پراکنش، پراکندن، پخش کردن، پراکنده ساختن، بخش، تسهیم، تقسیم، قسمت

فرهنگ فارسی آزاد

توزیع

تَوزِیع، تقسیم کردن چیزی میان مردم، قسمت کردن بین چند نفر، پخش کردن،

گویش مازندرانی

برق

آذرخش – برق آسمان

معادل ابجد

قطعه توزیع برق در خودرو

1999

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری